هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست