در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست