تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست