رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست