روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو