گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو