در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را