روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود