بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود