سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت