دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را