به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را