چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی