بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم