نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم