پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم