رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن