به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن