به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد