به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم