چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش