یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید