امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی