درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو