رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم