پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد