پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد