پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت