پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد