پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟