پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده