پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود