پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد