از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
آن کشته که دین زنده به نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد