حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی