ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند