در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید