خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید