توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست