حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود