روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست