مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود