گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست