چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده