وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار