سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد