با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
هر کس که ز دنیا طلبی دور شود
بیگانه ز تزویر و زر و زور شود
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
جانا به خدای کعبه رو باید کرد
با او همه وقت گفتگو باید کرد
پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینهدار مهر او، دیده جداست
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم