قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده