قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود