چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست